۰

شهدای روستا

برای 175 غواص شهید

می 24, 2015 در 11:07 ق.ظ توسط

http://basijpress.ir/images/news/48678/thumbs/48678.jpg

عبدالجبار کاکایی درباره بازگشت پیکرهای 175 غواص شهید دوران دفاع مقدس نوشته است: جنگ، چراغ تاریکخانه روح آدم‌هاست. اگر جنگ نبود عیار مردی پنهان می‌ماند، آدم مستور می‌شد و تماشاخانه فرشتگان تعطیل.

این شاعر و ترانه‌سرا در پی کشف پیکرهای 175 غواص شهید دوران دفاع مقدس (عملیات کربلای چهار) در متنی که با عنوان «برای صدوهفتادوپنج غواص شهید» نوشته و در اختیار ایسنا قرار داده آورده است:

آشنایان ره عشق درین بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

دل به دریازدگان! به چرا مرگ خویش آگاهان! بی چرا رفتگان! دلیل رودا رود مادران و هی‌های پدران برگشتند… این همه سال کندن و کندن، زمین و سال و ماه را کندن تا به بی‌جامه‌گان رسیدن در بی جا مکان. همه این سال‌ها روی حافظه آوار بود و تاب آوردیم برای صید “صدوهفتادوپنج” نهنگ که شبی دریانوشان از شط گذشته بودند، بیژنان چاه افراسیاب بابل! کیخسروان خسته از شوکت زندگی و روزمرگی! عباسان از آب گذشته، غواصان! مغناطیس مادرانه میهن، براده‌های گمشده را از خاک بیرون کشید. “صدوهفتادوپنج” پرنده با هم از دام صیاد فراموشی جستند تا شکار نگاه مردمان شوند. جنگ، چراغ تاریکخانه روح آدم‌هاست. اگر جنگ نبود عیار مردی پنهان می‌ماند، آدم مستور می‌شد و تماشاخانه فرشتگان تعطیل.

«سرباز آخر»

دیر آمدی اِی جانِ عاشق…بی چتر و بارانی از این باد

اِی تکه تکه روحِ معصوم…اِی تار و پودِ رفته از یاد

دیر آمدی تا قد کشیدم…با خاطراتی از تو در سر

دیر آمدی از باد و باران…دیر آمدی سربازِ آخر

پنهان شدی در خاک شاید…خاک از تنِ تو جان بگیرد

تا دشت تنها باشد و ابر…دلشوره باران بگیرد

امروز دستِ آشنایی…بیرون کشید از عمقِ خاکت

کم کم به یادِ خاک آمد…انگشتر و مُهر و پلاکت

در شهر می‌پیچد دوباره…بوی گلاب و اشک و شیون

تا شیشه عطرِ تنت را…از خاک بیرون می‌کِشم من

این ریشه‌های مانده در خاک…دلشوره‌ طوفان ندارند

پایانِ این افسانه‌ها کو…افسانه‌ها پایان ندارند»

به گزارش ایسنا، در پی‌ آخرین کاوش‌های کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکرهای مطهر ۲۷۰ شهید دفاع مقدس طی عملیات تفحص کشف و روز ۲۸ اردیبهشت‌ماه از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند. از این تعداد، 175 شهید غواص بوده‌اند که گفته شده است با دستان بسته به شهادت رسیده‌اند. نحوه حرکت هر یک از گروهان های غواصی در اروندرود در والفجر هشت به صورت سه ستون با فاصله های ده متری از یکدیگر بود که برای جلوگیری از پراکندگی با رشته طنابی به هم متصل بودند. و این طناب حکایتها دارد زخمی ها که می دیدند که نمی توانند ادامه بدهند و وجودشان باعث توقف حرکت است، صحنه ای عجیب را به نمایش می گذارند! آرام طناب را رها می کردند و خودشان را به امواج اروند می سپردند و می رفتند.
*به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست*
*مثنوی تازه ای از علی محمد مودب*

سکوت وارم و دانی که حرف‌­ها دارم
بسا حکایت ناگفته با شما دارم

پر از شکایتم از کربلای چار به بعد
و از شکفتن گل­‌های بی قرار به بعد

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم

هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم
که از رها شدن دست همرهان خجلم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید
قرار بود شهیدانه دستگیر شوید

جهان همیشه همین است موج از پی موج
گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج

اگر چه حلقه آن دست‌های خسته گسست
گذشته اند ز دنیا به رقص، دست به دست

زمانه چیست؟ همین هیچ، ازدحام بلاست
زمینه اَتن جامیان جام بلاست

زمین زمینه رقصی است مست و دست به دست
همین میانه میدان، در این مجال که هست

در این جهان که به جز های و هو صدایی نیست
به جز میانه میدان جنگ، جایی نیست

به جز دو راهی تسلیم و جنگ راهی نه
به جز نگاه خدا، هیچ سو نگاهی نه

تویی و قبضه شمشیرت و رهایی­ها
وگرنه کاسه چشمی پر از گدایی­ها

نه مهربان­تری از نطق ذوالفقار علی
بمان چو مالک و عمار او کنار علی

نه رحم می­کند آن را که بهره‌­اش زخم است
نه زخم می­زند آن را که چاره‌­اش اخم است

ولی ولی ست ولی تو اسیر دل­‌دله‌ای
اسیر خشم و خشوعی، شکایت و گله‌­ای

قسم به حرمت عمری که عهد نشکستم
که در شنای جهان با شهید همدستم

به ورطه‌­ای که سکون جز هلاک چیزی نیست
به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

من از مذاکره با نفس خویش می­ترسم
زهول روز جزا پیش پیش می­ترسم

نه غیر نفس تو در هستی اژدهایی هست
نه غیر عربده‌­ات در جهان صدایی هست

خروش دیو به جز وهم و خوف و خاطره نیست
دلت سکوت کند دیو غیر مسخره نیست

من از بهشتم و شیطان نصیحتی است به من
و هر مواجهه البته فرصتی است به من

مباد این بگذارم به مکر و آن بشوم
در این معامله­‌ها مفت رایگان بشوم

اگرچه بزم­‌نشینم، به رزم شهره‌­ترم
سکوت کرده‌­ام، اما به عزم شهره‌­ترم

به شام بزم ظریفم، به روز رزم حریف
به روز رزم حریفم، به شام بزم ظریف

شکوه پنجه رزم حریف ایمانی
به خاکریز ظفر قاسم سلیمانی

دلی مقدس چون تیغ خون­چکان علی
و یا نه تیغ بلیغی است چون زبان علی

ز شور زندگی است این که مرگ می‌­جوید
مگر به اذن ولی جمله‌­ای نمی‌گوید

علی به معرکه هم تیغ در هوا نزده است
به یک فراری هم زخم نابجا نزده است

نه کشته است کسی را که زخم، کافیِ اوست
نه زخم کرده تنی را که اخم، نافیِ اوست

چنین حریفِ ظریفی خدا نصیب کند!
چنین ظریف حریفی خدا نصیب کند!

ز خیمه دل به یکی لانه کبوتر کند
علی که خیمه ابلیس را ز بُن برکند

گذشت و خیمه و خرگاه را به صحرا ماند
پرید و خیمه دنیا ز بال او جا ماند

دلم علی ست، علی ذکر لحظه های من است
چه باک هر چه؟ خدای علی خدای من است

ز بندگان علی پیر ما یکی علی است
به بندگان علی، بنده علی ولی است

منم که بیرق ایثار روی دوش من است
جهان پر از خبر غیرت و خروش من است

به خوان نشسته‌­ام اما ز هفت خوان رَسته
فریب نان نخورد کاو ز بند جان رَسته

به خوان نشسته‌­ام اما به چشم و دل سیرم
نه قورباغه­‌ام از هر چه آب و گل سیرم

به غیر لقمه عزت، مرا صلا مزنید
تعارفم به مگر خاک کربلا مزنید

که کربلایی ام و از بلا نپرهیزم
اگرچه راه ببندد یزید و چنگیزم

به جنگ و حیله و تحریم، من نمی­‌شکنم
به هیچ قیمت، قدر وطن نمی­‌شکنم

زبان تیغ مرا هوش­تان شنیده بسی
ز دست غیرت من گوش تان کشیده بسی

شما کرید و سخن با شما اشاره بس است
برای کور همین سوسوی ستاره بس است

وگرنه سینه من شعله شعله خورشید است
تمام عمر بهارم، که هر دمم عید است

به شوق جلوه آن صبح لایزال خوشم
به بوی آمدنش با همین خیال خوشم

چه بیمِ تیغ شما، آن سوار آمدنی است
سوار آمدنی، غمگسار آمدنی است

مگر نه دستِ تهی، خیمه‌­های کِی کندم؟
مگر نَه­تان چو مگس از وطن پراکندم

به بانگ وزوزتان باز دل نخواهم باخت
گُلی که یافته­‌ام را به گِل نخواهم باخت

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را ؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را ؟

هزار بار اویسم، یمن یمن عشقم
خیانت و من؟ آخر چگونه؟ من عشقم!

منم که بیرق این مردمان شیفته‌­ام
مباد این­که ببیند کسی فریفته‌­ام

منم که بیرق این خیل منتظر شده‌­ام
کجا به بند شوم؟ عطر منتشر شده‌­ام!

مرا که شیشه عطرم ز سنگ باکی نیست
هزار نام خدا را ز ننگ باکی نیست

طنین نام خدایم، اذان بندگی‌­ام
به هر کجا که دلی هست شور زندگی­‌ام

من آن نیم که از این عشق­بازی آیم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌­نواز

به چشم بستن از این خوان عبور خواهم کرد
به پایداری و ایمان عبور خواهم کرد

که دیده مردم جان­باز، دل به نان بازند؟
که شیرهای خطر، نرد استخوان بازند؟

مرا به وعده این، آن شدن محال بود
به یک دو وسوسه شیطان شدن محال بود

به موج­‌های شهیدان قسم که می‌­مانم
در این خروش خروشان همیشه می­خوانم

اگر چه دور، ندارم گمان که دیر شوند
مرا به لطف شهیدانه دستگیر شوند

به ورطه­‌ای که سکون جز هلاک چیزی نیست
به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

برچسب‌ها:, , ,

دیدگاهتان را بنویسید

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.