۲

اثار تاریخی / روستای امیران

حماسه قلعه اميران

سپتامبر 19, 2013 در 12:40 ق.ظ توسط

(تقديم به شهيدان گلگون كفن روستاى اميران)
زمان:اواخرقرن هشتم مكان:روستاى تاريخى اميران/ “مرادعلى”سواربراسب تيزپايش به سوى قلعه ميتاخت،حادثه شومى در راه بوددسته اى راهزن از عمق بيابانهاى كويربه قصدغارت اموال امهرانيها ازبيراهه در حركت بودند،اين را،”مرادعلى”دشتبان شجاع روستا شبانگاه فهميده بودوحالابايدتا قبل ازرسيدن سپيده دم به قلعه نشينان خبر ميداد،وقتى به جلوى دروازه ورودى قلعه رسيددرانبوهى ازگردو غبارگم شده بود،ديده بان برج ندا داد:اى سواركه هستى در اين گرگ وميش صبح؟و جواب شنيد:منم “مرادعلى”،دررابازكنيدوبشتابيدكه وقت تنگ است،لحظاتى بعدمراد ايستاده برسكوى بلند وسط قلعه فرياد زد: اى امهرانيها،خواب رابرخويش حرام كنيد كه حراميان درراهند، چيزى نگذشت كه ساكنين قلعه،مردو زن ،پيروجوان از خواب ناز برخاستندودرزيرنورمشعلهاى فروزان گردهم آمدند،”صادق خان” بزرگ وريش سفيد قلعه،عنان صحبت رادردست گرفت و گفت:جوانان روستا آماده دفاع شويدواجازه تاراج جان ومال و ناموستان را به خصم زبون بى ايمان ندهيد، فريادبلند”ياعلى”و “ياحسين”طنين افكن شد، كمانداران جوان به بالاى برج رفتندودر چهار گوشه قلعه آماده به رزم قامت افراشتند، تيغه آفتاب كه زد، حراميان به پايين دژرسيدندباچهره هاى پوشيده وشمشيرهاى آخته،يكى ازآنهاكه هيكلى تنومندداشت وگمان مى رفت فرمانده شان باشد، نعره زد:بى هيچ جنگ و نزاعى اموال گرانبهايتان رابه ما پيشكش كنيدوگرنه كارى خواهيم كردكه مرغان آسمان به حالتان گريه كنند،”صفدر” جوان رشيدامهرانى از فراز قلعه فريادبرآورد: اى حراميان غارتگر، مارااز مرگ هراسى نيست،مى ايستيم تاپاى جان، راهزنان كمانهايشان رابه سوى قلعه نشانه رفتندو جنگ راآغازكردند،تعدادآنها به مراتب ازقلعه نشينان شجاع امهرانى بيشتربود، امامردانگى وغيرت امهرانى هاجبران اين كاستى رامى نمود،در كشاكش نزاع بادشمن، “ارسلان” كماندار قديمى قلعه دستورداد ديگرتيرى به سوى راهزنان نيندازند، حراميان به گمان عقب نشينى وتسليم ساكنين قلعه،هلهله سردادند، فرمانده شان از شعف بسيار،نقاب ازچهره كريهش گشودوعربده مستانه كشيد،امادرآن سووبر بلنداى دژ شجاعان،”ارسلان”با خداى خويش رازونياز مى كردودعاى “نادعلى مظهرالعجائب”مى خواند،بعدچله كمان راتاجايى كه توان داشت كشيدوقلب فرمانده سپاه دشمن را نشانه گرفت،يامولاعلى مددگفت وتيررا رها كرد،تيرچون شهابى ثاقب از چله كمان پريد ودرست برقلب فرمانده سپاه اهريمنان نشست،فرياد تكبيرونداى ياعلى وياحسين بارديگر دشت رادرنورديد،آن هيكل غول آساازاسب فرو افتاد،راهزنان ازديدن اين صحنه،سخت هراسان شدندوازمهلكه گريختند.

+

۲ دیدگاه

  1. مسلمى

    on آوریل 14, 2013 - پاسخ

    سلام،چندتاسوژه خوب براى نوشتن سراغ دارم كه اگه آقای زائرى اميرانى تمايل داشته باشنددر اختيارشون قراربدم، فقط نميدونم ازچه طريقى اين كاروبكنم؟ شك ندارم باتوانايى بالاى ايشون درپردازش وپروبال دادن به ايده هاى ناب،نتيجه خوبى حاصل ميشه.

پاسخ دادن به مسلمى لغو پاسخ

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.