۱

روستای امیران / نوشته های عارفانه و عاشقانه

مهربانی بابا

آگوست 29, 2013 در 10:56 ق.ظ توسط

باباو مهربونیهاش….
شنبه 1 تیر 1392 :: نویسنده : محمدرضا یوسف زاده

مردی 80ساله با پسر تحصیل کرده 45ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند
ناگهان کلاغی كنار پنجره‌شان نشست.
پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟
پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟
پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟
عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت.
صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم 3سال دارد. و روی مبل نشسته است
هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست…..
پسرم 23بار نامش را از من پرسید و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم…
و به هیچ وجه عصبانی نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم.

برچسب‌ها:

+

۱ دیدگاه

  1. قند

    on سپتامبر 2, 2013 - پاسخ

    باسلام خدمت مديرت سايت روستاي اميران از شما خواهشمند است مار ا هم لينك كنيدhttp://bdanemtabmanem.blogfa.com/ با نام بدانيم تا بمانيم بجاي تركيان نيوز ايندغعه دشمنانم نيستن خودمم علي تركيان اگر لينك مي كنيد اگر زحمت نيست پيام دهيد باتشكر

پاسخ دادن به قند لغو پاسخ

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.